معرفی موسس (زنده یاد ارسلان حکیم زاده)

اسمش ارسلان بود، قامتی بلند، گامهایی استوار، اراده ای آهنین، ایمانی مثال زدنی اما… قلبی زلال و صاف داشت بدی در باورش جایی نداشت. فرزند یکی از روستاهای سرسبز سرزمین پر سخاوت شمال(شهسوار) که همیشه خود را یک بچه روستایی میدونست. بلند چون سرو، سرخمیده چون بید، از آن بیدهایی که با هر بادی نمیلرزید در سرش رویاهای بزرگ بود.

رویای آبادانی، رویای دنیای بدون نیازمند، معلول بدون مشکل، بیماران بدون درد و اجرای دین در قالب کمک و دستگیری. فعال دانشگاهی، مخلص فرزندان شهدا و ایثارگر، کارمند وظیفه شناس و مدیر خوش قلبی که سالیان سال به سازمان وزین بهزیستی عشق می ورزید و درد اجتماع دردش بود، دغدغه داشت. هرجایی که می رفت ردی از مهربانیش بر جا میگذاشت.وقتی برای تفریح به پارک محل میرفت آدم های زیر دکل برق فشار قوی را به بلند شدن از مسیر برق تشویق میکرد تا سردرد نگیرند، برای بنزین زدن که به پمپ بنزین میرفت به متصدی سکو خوردن یک لیوان شیر سفارش میکرد، در خیابان قدم میزد سنگ های ریز و درشت را کنار میزد مبادا سرعت حرکت ماشین ها به چشم عابران پرتابشان کند،هنگام غذا خوردن گوشت چسبیده به استخوان را تا آخر نمیخورد که روزی حیوانات باشد.
نسبت به یتیمان حس ناب پدرانه داشت و بقیة الله برایش مدینه ی فاضله ای بود که در کنار سازمان مورد علاقه اش(بهزیستی) دستی را به یاری بگیرد. این کودک نوپا را از سال 80 یک تنه و به تنهایی اما با یاری خداوند در شهر جدید هشتگرد بنا کرد و هیچ سال بی وقفه و بی هیچ رویایی و با دستان خالی پروراند و پرکشید… او زیستن خویش را وقف دیگران کرد. نامش جاودانه باد .


قلم ز. حکیم زاده